عادتم در نوشتن کامنت فیس بوکی برای دوستان از اشتیاق گذشت و به اعتیاد تبدیل شد...طبق روال جمعی از نوشته هایم را گردآوری مجدد کردم ..اگر متنی را پسندیدید سپاسگزار می شوم شماره ی آن را در کامنت بنویسید....دوستدارتان بهنام
- ..............دیوار نوشته های عشقولانه ی بهنام.....................................
1-واسه گلدونی دلتنگم/که دلتنگه واسه باغچه/
واسه کتابی دلگیرم/که شد خاکی روی طاقچه/
واسه اَبری هَراسونم/که پاییز و نمی بینه/
همه غُصه ام از اون برفه/که رو بامی نمی شینه/
از اون قلبی پر از دردم /که توی قلب من پیداست/
نمی گه اسمشو اما/ می دونم اسم تو اونجاست/
2-رویاهایم را رنگ می کنم... زندگی را سبز ,آرامش را سفید و عشق را آبی ....گاه خطی قرمز که از آن عبور کنم گاه سایه ای سیاه برای تنهایی هایم و گاه خورشیدی زرد به نشانه ی تو ...با رنگ قهوه ای قابی می کشم ...همه جای کاغذ رنگ است و حضور به جز یک گوشه ی خالی ...جایی خالی برای نمره و امضای تو
3-غروب های تابستان عطر عجیبی دارند...بوی خستگی دیوار, نسیمی خنک از پس جدال آفتاب نیمروز با آسفالت و رقص پرواز پرندگان در بلندای خنک آسمان ... و بوی عاشقانه های فصل تعطیلی که هنوز در یادمان مانده اند...فصل شکوفایی عشق بی گمان همان تابستان است
4-در مدرسه هزارو یک فرمول و رابطه خواندیم کلی باید و نباید ... از تنگه ی داردانل تا ترکمن چای و قضیه ی فیثاغورس و قانون چندم نیوتن و شک بین دو و سه...اما دریغ از یک جمله راجع به عشق ...در نوجوانی مان تمام دفتر هامان پر بود از آن فرمول ها و لی میزهای چوبی مان پر از کنده کاری مخفیانه... راجع به عشق
5 -از هنگامی که که خورشید غروب می کند هوای ما عاشقانه تر است...آری خاصیت عشق دیدن بدون چشم است
6-من درختی ام تنها , در بیابان بی انتها , با هزاران ریشه ی تشنه , تنه ای پر از یادگاری دشنه , روزها خوابیده ام با سراب باران و شبها پریده ام با کابوس پایان....گریزی نیست می مانم در انتظار , نه برای بهار , برای رسیدن تو و , نوشتن یک یادگار
7-نوجوانی ما در دهه ی 60 گذشت...سالهای آژیر خطر و مارش حمله و پناهگاه...سالهای دو شبکه ی تلوزیون با تنها سریالش اوشین...نوارهای ماکسل که یواشکی مایکل جاکسون رو کپی می کردیم و به جایش سر صف مدرسه سرود ای مجاهد شهید مطهر جایش می خواندیم...سالهایی که به 3 سانت مو می گفتند پانک...دفترچه ی بسیج اقتصادی و دفترجه ی مدرسه ی سهمیه ای و ترس از ماشین های پاترول کمیته بی هیچ بهانه ای....و از بین تنها خاطره ی ماندگار من یگانه دوستی است که تا امروز تمام این مسیر را با هم گز کرده ایم...گاهی با پای پیاده و گاه دوان و گاه خسته...برای سوسن رفیق بیست و شش ساله ی دوستی و سالگرد آشنایی مان
8-در آسمان شبهای تهران که هیچ ستاره ای در آن رو نمی نماید... شوق دیدار تو صد چندان است
9-چون مسافری گمگشته در شهری بی انتها به دنبال بی نشانی ترین ها می گردم...ای کاش عشق هم یک کد پستی داشت
10-آن روز که برای بخت و تقدیر همه صف بسته بودند من و تو بر بساط سوت و کور عاشقی نشسته بودیم...چه باک اگر امروز همه خوش بختند و من و تو همچنان در صف عاشقان به انتظاریم
11-شاخه ی نورسته اولین برگش را باز کرد...درخت برگ را هدیه ای کرد به بهار و گفت:گر چه عمر این یادگار تا خزان است , چه باک که عشق جاودان است
12-ای کاش دلت سایه ی تردید نبود/حکم تو به من سکوت وتبعید نبود/
در شبی که با فانوس عاشق شده ایم/ای کاش طلوع صبح خورشید نبود
13-تو آنچنان در قلبم ((حک ))شدی که هیچ کس نمی تواند تار نمایت را ((هک)) کند
14-خِرمنی هستیم قدکشیده تا بلندای پَرچین مزرعه...آفتاب گرم است و زراعت کاران در راه و داس ها آماده ی برداشت...بیا تا دیر نشده در آغوش هم کمی به آسمان نگاه کنیم
15-زندگی یه راه صافه / که میون بُری نداره/
زندگی یه راهِ دَر رو / واسه عمری انتظاره /
زندگی مثل یه دریاس / همه جاش ساحل و آبه/
اونکه دریا دل نباشه / کِشتی بختش خرابه/
زندگی یه اصل ساده اس / یه شروع بی بهانه اس/
...نه به حسرت , نه گلایه / زندگی همین ثانیه اس/
اگه تلخه یا شیرینه لحظه ها باید بگی/
یه نفس با عاشقی غنیمته تو زندگی
16-این روزا هر جا که باشی/ زندگی میدون جنگه/
اونکه می دونه یه گوشه اس/ اونکه نادونه زرنگه/
واسه ما یه لا قباها/ اگه دنیا خیلی تنگه/
بی خیالش زندگی کن /زندگی با عشق قشنگه
17-شهر من نه دریا داشت نه مرغ دریایی/
شهر من نه قلعه داشت نه رودی طلایی/
شهر من نه سرود داشت نه لالایی/
نه خروس سحرگاه و نه مرد روستایی/
شهر من هر چه بود تنها تو را داشت/
بهترین بهانه برای عشق وشعر و تنهایی
- .............................دل تنگی های دیوار نوشته های بهنام........................................
18-ما بازی را باختیم...ما که بازی های زمانه مان تیله و یه قل دو قل بود...ما که با هفت سنگ و گانیه و زوو بزرگ شدیم...در هجوم بازی های رایانه ای بازی را باختیم...آری برادر ما واقعا گیم آور شدیم
19-در شهر ما همه نوع ضایعات به راحتی خریدار دارد...مس و آلومنیوم وآهن و چدن...اما دریغ از خریداری برای رفاقت...این روزها رفاقت بی قیمت است همچون کوپن باطل شده
20-آسمان را نه برای پرواز بلکه برای سقوط می خواهم....سقوط به حریم عشق...به شهر ممنوعه ی آزادی
21-برای دور دستها قصرهایی می پنداشتم بلند و زرین...برای آینده ها روزهایی می پنداشتم پر از شور و عشق و هوایی خنک وآفتابی...برای دور دستها پنجره ای می پنداشتم رو به شادی و احساس...در مسیر آسیمه سر زمان یافتم آنچه بیهوده در دور دستها می جستمش...سالهاست از پشت سر گذشته بود
22-برایت تخته ای بزرگ خریدم و دسته ای گچ تا هر چه می خواهی اسمم را در ستون بدها بنویسیی و تا می توانی روبویش ضربدر بزنی...خیالی نیست معلممان هنوز بیسواد است
23-گاهی از کار خسته می شویم گاهی از درس..گاهی از یکنواختی و گاهی از کمبود وقت گاهی از دوست گاهی از فامیل گاهی از معشوقه...راه حل همه ی اینها اندکی دوری است به جز بدترین خستگی ها ....خستگی از خود
24-هنر را برگزیدیم تا فقط زیبایی ها را ببینیم , تا زیباترین ها را آنگونه که می خواهیم بشنویم تا دل به دریا بزنیم....دریغا که در این معادله یک مجهول کم بود و آن سه حرفی معروفی بود به نام "پول"...هر چه در هنر بود پول به همراه نداشت و هر چه در پول بود هنر را جور دیگری به خدمت می گرفت و ما ماندیم که یا "معادله" یک ایرادی دارد یا ما
25-در ضرب المثل هایمان بارها گفتند "زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد"" تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد" یا در داستانهای کودکی مان تا کلاغ خواست آواز سردهد روباه پنیرش را برد یا لاک پشت به هوای گفتن جمله ای از چوب مرغابی ها به دره سقوط کرد...در کجای این فرهنگ به ما گفته اند :"حرف دلت را بزن هر چند خریداری نداشته باشد"؟؟؟
26-در هیاهوی ترافیک بزرگراه زندگی نشانی چندین کوچه پیدا نشد , کوچه ی رفاقت بن بست صداقت پستوی مروت ...خیالی نیست فقط بین لاین ها برانید و کمر بند فراموش نشود
27-آن روز که از تو دلگیر شوم ...چوب حراج به خاطرات می زنم
28-پروانه ای از پیله رهیده به عشق پرواز آرام بالهایش را گشود...با این همه سرمستی ای کاش می دانست در شهر ما گلدان ها فقط نقاشی های بزرگی است بر دیوارهای سربرافراشته...در این شهر گل به اندازه ی احساس واژه ی غریبی است
29-آنان که بیشتر ایثار می کنند کمتر در چشمان ما دیده می شوند...چشمان ما عادت دارد فقط خودنماها را ببیند
30-همیشه به تابلوهایی که بر سز دو راهی ها جهت را نشان می دهند اکتفا نکن...شاید به راستی راه تو را می خواند
31-ما لحظه ی خاموشی/ در بغض یه فریادیم/
لبخند ترک خورده/ در چهره ی ناشادیم/
در دست خدای ما/ سهم من و تو این است/
عمری به بلندایی/ در سقوط آزادیم
32-در هجوم نوآوری ها بی شک سادگی ها را گم خواهیم کرد
33-اون سالها با یه ذغال رو دیوار کاهگلی یه باغ که ته کوچه مون بود یادگاری می نوشتیم تا باقی بمونه...ذغالها محو شد و باغ تبدیل به یک مجتمع هیولا و من و تو هم از کوچه جدا...ولی این یادگاری تا ابد بر ذهن ما حک شد
34-در تبِ خانه تکانی آخرین روزهای سال مواظب باشیم دوستان کهنه مان را چون اثاث اضافه بیرون نریزیم...دوستان بهترین یادگار روزگار سپری شده هستند
35-نه سیبی چیده ام ,نه گندمی خریده ام / خدا دَبه کرد و اینچنین بدنامی شدم
نه آتشی افروختم ,نه زبانی به هم دوختم/آیین دین آمد و اینچنین دشنامی شدم
نه دریا نوردیده ام ,نه به ساحلی رسیده ام/ عشق زلزله شد و اینچنین سونامی شدم
36-در سرمستی از تاریخ رمز آلود خود چون پیله ای گرفتاریم...بگذار تا بگذریم ,من وتو امروز محتاج پروازیم
37-اگه از دیدن سایه ی خودت خسته شدی کافیه فقط صورتت رو رو به خورشید کنی
38-عید تو شهر ما یه هوای بهاری کم داره
... یه نفس تازه
... یه لباس گشاد تازه برای عید دیدن
... یه هوس خوب برای عیدی جمع کردن
...و یه دل خوش
39-خدایا...قصد نداری بعد از قرنها یه خونه تکونی بکنی؟.... تا دیر نشده از طرفداری اونا که دارن سرت کلاه می ذارن اعلام برائت کن...دیگه داره برات دیر می شه
40-کاش شهر ما هم مثل هر جا دروازه ای داشت برای بستن درهایش به راه دروغ
41-دوست می دارم بنویسم از آسمان آبی....از ترانه های آفتابی...از لذت بی تابی/
دوست می دارم بنویسم از هوای تازه...از امید بی اندازه...از تاریخ پر اوازه/
هر چند این ابر سیاه برایمان دلگیر است...ولی آفتاب فردا به شدت دلپذیر است
42-عمر من و تو یکسر تاراج زمانه است/بخت من و فال تو و تقدیر بهانه است/
از دولت این دین بدین اصل رسیدیم/کین خدای عالمتاب در خواب شبانه است
43-کاش می شد دهان سکوت را بست
44-از "تاریخ" پرسیدم چرا انقدر بی رمق و پریشانی؟؟...با خستگی گفت:همیشه ولخرجی کردم ولی هر وقت آزادی را خریدم شبانه از من دزدیدندش
45-کاش به جای این همه املا و دیکته به ما می آموختند چگونه آنچه در دل داریم بنویسیم یا بر زبان آوریم...کاش به جای فرمول و اصل به ما آیین آزاد اندیشی داده می شد ...و اگر اینگونه بود آنقدر به حسرت زنگ آخر نمی نشستیم
46-در گوشه گوشه ی تاریخ می نویسیم ... ما تاریخ نویسانِ زنده یِ پارسیم
47-دوست دارم دوباره به یاد کودکی زنگ خانه ای را بزنم و فرار کنم...در خیالم زنگ را می فشارم و تند دور می شوم...صاحب خانه از پشت آیفون تصویری مرا می بیند ولی شک می کند که من زنگ زده ام...افسوس کاش هنوز به ما مشکوک باشند
48-شکوه غرق شدن را کشتی شکستگان ِ مرداب زده در می یابند...آنان که در ساحل پیوسته فریاد می زنند تماشاگران یک روزه اند
49-فریاد های بلند از سینه های پر درد بر می خیزد نه از دهان های باز
50-گفتگوی من و تو پیرامون آنکه بال بهتر است یا دستی برای در آغوش گرفتن به جایی نرسید...بی خیال از اینکه ما در حال سقوط آزادیم!!!...تا زمین راهی نمانده
- .......................................خنضر پنزرات دیوار بهنام.......................................
51-در عصر موبایل و ایمیل و نرم افزار/در نبرد صفر و یک با تمبک و تار/
دل خوشم به دنیای مَجاز و فیس بوک / چون رسیده مرز دوستانم به هزار/
....داشتن هزار دوست حتی در دنیای مجازی نیز موهبتی است بزرگ....
به دوستی همه ی دوستانم می بالم حتی در فیس بوک
52-فرهنگ هم مثل انرژیه....فرهنگ خراب نه از بین می ره و نه درست می شه بلکه از نوعی خراب به فرهنگی خراب دیگر تبدیل می شه
53-اونکه گفته بود "شاهنامه آخرش خوشه" حتما خودش اون آخرها رو نخونده بوده....چه گونه آخری اینچنین تراژیک می تواند خوش باشد؟
54-در زمان بی ستارگی تک ستاره ی آبی ها شدی
در قحطی اسطوره ها تو در دل ما پیدا شدی
هزار گل گرفتی و هزار شادی نشاندی در دل ما
پنالتی آخر گل شد و تو در دل ما تنها شدی
....به یاد ناصر خان حجازی
55-داستانک:یه روز آدم از خواب پرید و از خوابی که دیده بود شوکه شد! تبعید به زمین و بچه دار شدن و ازدیاد نسل انسانها و جهانی با بیش از 6 میلیارد که همه دست پرورده او و همسرش بودند!!!آهی کشید و نگاهی به بهشت کرد که 5 میلیون سال رو کسل کننده در اونجا گذرونده بود...رفت پیش خدا و گفت اینجا تو بهشت درخت سیب یا خوشه گندم ممنوعه پیدا می شه؟ خدا گفت : کور خوندی قبلا همشو خودم خوردم
56-به خدا گفته ام دوست می دارم با او تخته نردی بازی کنم...اگر ببرد به جرم دانستن تاس ناریخته محکوم به تقلب است و اگر ببازد هم که دیگر هیچ..در هر حال برد با من است....بیچاره خدا که با هیچ بشری جرات نرد بازی ندارد
57-آنان که خود را بسیار بزرگ می بینند یادشان باشد که گالیور با آن هیبت تنها ترین آدم لی لی پوت بود
- .....................................فکاهیات دیوار نوشته های بهنام........................................
58-پنگوئنی و شتری از راه دور چت عاشقانه می کردند...پنگوئن می گفت:بیا تا در خنکای عاشقانه ی قطب سُر بخوریم...شتر می گفت:بیا تا در حریم عاشقانه ی گرم بیابان حمام آفتابی بگیریم...و در این میان خدا بلاتکلیف بود !!که چرا برای حیوانات هم اینترنت را آفرید؟؟؟؟
59-آنقدر تو بچگی برامون دعا کردند خیر ببینیم که الان هیچ جوابی جز "خیر" نمی شنویم
60-گفتا که شب است با چه می روی؟گفتم که چراغ
گفتا که کجا به روی به دیدارش؟ گفتم کوچه باغ
گفتا که رهت دور است با چه می روی؟گفتم که الاغ
گفتا که چه ات می کشد آنجا؟گفتم که فراغ
گفتا چه بود درون آن سینه ی تو؟عشقی داغ
گفتا چه بود جواب او؟....گفتم: استفراغ
61-تقصیر ما نیست که چون پیچیکی بر دامان زمان می پیچیم...تقصیر ما نیست که هوس را رها نمی کنیم و بر تعصب خویش سخت ایستاده ایم...تقصیر ما نیست که از سر هوس همواره بر کتیبه ی عاشقان چون بختکی می چسبیم....هر چه هست تقصیر از چسب دوقلوست و کیفیت آن!!!!روابط عمومی چسب رازی
62-روزها و شبها به تنهایی پارو زنان خواهم گذشت...از دریاها, از جلگه ها...با خیالی پر از تشویش و اضطراب...می رانم تا مقصدی نا معلوم...تنها و تنها...تنها اگر تمساحی به دنبال قایقم باشد
63-تقصیر از ما نیست از ادبیات ماست که اگر ما را نسل سوخته بنامند....پس اجدادمان باید نسل پدر سوختگان باشند
64-همه عُمر برندارم سَر از این خُمار مستی....که همیشه من لایِ دَر تو درِ خونه رو بَستی
65-ما در گذر تقدیر یک کاسه شدیم/در صحنه ی زندگی رقاصه شدیم
در سختی این زمانه لیسانسه شدیم.... ایرانی و آچاریم, آچار فرانسه شدیم
66-ای آنکه همیشه در سلوکی/جمله بنویس فیس بوکی/
ای انکه ز بهر استتوسی / بنویسی جوک ساده و لوسی/
یا برای خط خوب شعری/از فروغ شاملو و سپهری/
هر دم ز سر روشنفکری/از شریعتی جمله ی بکری/
هر چه بنویسی جمله عالی است/فیس بوک است و جای عشق و حالی است