حالا که تب پَ نه پَ داغه اینم سه تا ورسیونش از بهنام:


1-ساعت دوازده شب با پنج تا کیسه زباله بزرگ به دست دارم می دوم سر کوچه.حسن آقا می گه:فلانی داری می ری آشغالتو بزاری سطل زباله؟میگم پـَـَـ نــه پـَـَـ زباله ها حوصله شون سر رفته داریم می ریم دربند جیگیر بخوریم
2-روز ظهر عاشورا قابلمه به دست افتادیم تو خیابون .دوستم ما رو می بینه می گه:دارین می رین نذری بگیرین؟میگم پـَـَـ نــه پـَـَـ پسرخاله ام کنسرت هِوی مِتال داره من امشب تو گروهش نوازنده ی قابلمه ام.
3-نیم ساعته تو صف نونوایی ده نفر وایسادیم.دختره با ناز و ادا از راه می رسه میاد جلوی صف می گه آقا :شاطر چهار تا برشته می خوام!!.بعد که می بینه همه چپ چپ نگا می کنن می گه:اِ...شمام نون می خواستین؟؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَـ منتظریم کارت عروسی ننه تو با شاطر چاپ بشه بگیریم بریم