دهم نوامبر 2022 (داستانی کاملا خیالی از بهنام صبوحی)
دهم نوامبررسید . روزی که از دو سال پیش برایش برنامه ریزی شده بود . روزی که به نام "دنیای پاک" نام گذاری شده بود , ولی چه دنیایی !! پروفسور اشنایدر به ساعتش نگاه کرد ده دقیقه تا لحظه ی دنیای پاک باقی مانده بود.هر ثانیه به کندی یک سال می گذشت...سالهایی که برای نسل زمین مانند کابوسی گذشت...پروفسور به یاد پنج سال پیش افتاد.همان ده نوامبرلعنتی.روزی که مثل خیلی از روزهای دیگه بود ولی یک انفجار ناخواسته ی اتمی در قلب اروپا نیمی از این قاره رو نابود کرد..روزی که مثل یک دیو بیشترین تعداد نسل بشر رو بلعید و بعد از اون روز شمارش معکوس برای نابودی این سیاره ی مظلوم شروع شد...پروفسور به عقربه ها نگاه کرد ...یاد همون روز شوم افتاد .وقتی اون توی آمریکا خبر این فاجعه رو شنید دیگه نگران خانواده ش تو فرانسه که قطعا همه نابود شده بودن نبود , اون نگران این کره ی خاکی بود که خیلی زودتر از پیش بینی ها رو به نابودی می رفت...آلودگی زیست محیطی و اثرات رادیو اکتیو تمام اروپا رو به کلی نابود و خالی از سکنه کرد..بخش زیادی از آسیا و آفریقا هم همین طور...آلودگی آبها , بالا رفتن دمای زمین تا شش درجه و راه افتادن سیل ها و زیر آب رفتن بخش زیادی از خشکی های کره ی زمین فقط بخشی از این کابوس بود...پروفسور باز یاد همون روز بود...روزی که همه می گفتن آخرالزمانه و هر کسی هر جای دنیا بود به فکر فرار به نقطه ای امن بود...خشکسالی و بیماری ها و دگرگونی هوا بلافاصله سال بعد دو برابر جمعیت انفجار رو در خودش بلعید و زمین خاکی به یک سوم جمعیت خودش رسید...یک سومی که خودشون هم فکر نمی کردن روزی بتونن به زندگی عادی برگردن...ولی در عرض دو سال همه چیز به جای اول برگشت ...شرایط جوی زمین مانند قبل شد و آلودگی ها دیگه قربانی نگرفت...دیگه نوبت اون بود که آدما جمع شن و زمین رو برای یک زندگی مجدد آماده کنند.کشورهای دنیا که حالا تعدادشون خیلی کم شده جمع شدن تا قبل از هر چیز خطر ها رو از این کره ی خاکی مظلوم دور کنند.قرار شد کلیه ی کلاهک های اتمی باقیمانده جمع آوری بشن و روز بیست و. دوم فوریه با بزرگترین منظومه فضاپیماها از جو زمین به بیرون فرستاده بشن...این کار با کمتر از سه ماه هماهنگی زیر نظر سازمان بین المللی فضایی انجام می شد که پروفسور اشنایدر رییس اون بود...هیچ روزی نمی تونست برای پروفسور تو عمرش بدتر از اون دهم نوامبر و بهتر از این دهم نوامبر باشه...پنج دقیقه به زمان پرتاب موشکها ی جهنمی رو به فضای نامعلوم مانده بود..فقط کافی بود سه روز از دور شدن موشک ها از جو زمین بگذره تا موتورهای اوتوماتیک اونها تموم این بمب ها رو دهها هزار کیلومتر خارج از زمین یکجا منفجر کنن...تا دیگه نسل بشر خاکی از دست این بمب های ویرانگر راحت بشن...همه چیز با پیش بینی دقیق اجرا شده بود حتی لحظه ی انفجار رو طوری پیش بینی کرده بودن که از بیشترین بخش باقیمونده از زمین بشه در فضا دید ...لحظه ای که می گفتن انفجاری به بزرگی سطح کره ی ماه از زمین دیده می شه...پروفسور آخرین لحظه های سنگین رو می شمرد .دوست داشت زن و فرزندانش همون چند لحظه رو زنده و در کنارش بودن...همه ی روسای کشورها ی باقیمانده برای این روز تاریخی جمع شده بودن...شمارش معکوس شروع شد ...چهار سه دو یک و پروفسور دکمه ی پرتاب را زد...انگار زمین دوباره متولد شده موشکها پشت سر هم رو به بالا رفتند ...انگار کره ی زمین از یک جراحی بزرگ داشت خلاص می شد...همه در حال نگاه به صحنه ی خروج این موشکهای مرگ به بیرون از کره ی خاکی بودند...هر کسی در هر جای دنیا در حال دیدن این تصاویر بود احساس می کرد غم ها در حال سپری شدن است و دوباره روزهای شادی به زمین بر می گردد.آخرین موشک هم پرتاب شد... همه منتظر بودند تا چند دقیقه دیگر خبر خارج شدن این موشکها رو از جو زمین جشن بگیرند...پروفسور داشت نفس راحتی می کشید ..که ناگهان!!...چرا اینطوری شد؟...یکی از موشکها؟...یکی از موشکهای اصلی داره جهت مسیرش عوض شده!...مگه امکان داره...پروفشور سریع با بخش هدایت از راه دور موشکها هماهنگ کرد...گویا مشکل خیلی اساسی هست..موشک مورد نظر بدون هیچ کنترلی در حال تغییر مسیره...جلسه ای فوری تشکیل شد با حضور روسای همه ی کشورها...قضیه ی از دست رفتن کنترل موشک مملو از کلاهک های اتمی به همه گفته شد...سکوتی مر گبار و ناگهان کسی از اون جمع یکی از کشورها را محکوم به هک کردن کنترل موشک کرد...رییس اون کشور هم اون یکی رو محکوم کرد خلاصه تا چند ثانیه بعد جنگ لفظی تا نهایتش بالا گرفت...تقریبا همه معتقد بودن کسی خرابکاری کرده و داره از این ترفند برای به دست گرفتن قدرت و تصاحب بخش های از بین رفته ی کره زمین کنه....ناگهان یکی از میون اون جمع گفت:"اگه فکر می کنین اینطوری می تونین اروپا رو خودتون تصاحب کنین کور خوندین...ما کمی از کلاهک های اتمی خودمون رو برای این روز مبادا نگه داشتیم...حالا ما حرف آخر رو می زنیم"...جلسه ناگهان ساکت شد نفر دوم تو اون جمع گفت:"فکر کردین ما انقدر احمقیم...ما هم نصف سلاح های اتمی مون رو نگه داشتیم "...و نفر های بعد هم یکی پس از دیگری به این حیله ی خودشون اعتراف کردن...حالا دیگه مجلس روسای دنیا داشت به یک جنگ تموم عیار دیگه تبدیل می شد....پروفسور درمانده از این هیاهو داشت در اتاق مراقبت از مانیتور ها مسیر موشک را می دید...موشک به طرف زمین برگشت ...آرام در وسط اقیانوس آرام نشست و همین طور به اعماق اقیانوس رفت...دیگه کاری نمی شد کرد...فقط سه روز دیگر این موشک مانند یک بمب ساعتی تمام این سیاره را می بلعید...روسا همچنان در حال مشاجره و خط و نشان کشیدن بودند...پروفسور به ساعتش نگاه کرد....ده و بیست و دو دقیقه...روز دهم نوامبر بود.
(این داستان از حدود بیست سال قبل در ذهنم نقش بسته بود و امشب بعد از این همه سال آن را نوشتم...بهنام 10 نوامبر 2010)