سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستانک های کوتاهی از فکر نوشته های خودم

ارسال  شده توسط  بهنام صبوحی در 89/3/22 12:7 صبح

انسان و خدا

فکرنوشته هایی از بهنام صبوحی

 

حکایت اول

یه روز خدا خسته شد و هوس کرد کمی بخوابه.از انسانها خواست کمی بی سر وصدا باشند تا اون مدتی استراحت کنه.تا خوابش برد انسانها جمع شدن تا وقتی خدا بیدار شد با یک کار خوب غافلگیرش کنن.یکی گفت:برای خدا هدیه بیاریم دیگری گفت:همه کارهای مونده رو خودمون انجام بدیم دیگری گفت:اصلا ما چه کاره ایم ولش کن....خلاصه هر کی نظری داد و هیچ اتفاق نظری هم حاصل نشد.اقصه آدما افتادن به جون هم دعوا و این دعوا هنوزم که هنوزه ادامه داره.....طفلی خدا که هنوز خوابه!

حکایت دوم

 

خدا یه فیلم ساخت و اسمش رو گذاشت زندگی.انسان بهش گفت اجازه دارم نقد کنم؟ خدا هم گفت در حد یه بنده اگر تخریب نکنی می تونی.انسان هم گفت این چه فیلمیه با این همه هزینه و طراحی صحنه !ولی همه سکانس هاش تکراریه؟خدا هم گفت:دیدی تا یه نقش اول بازی کردی زیر سرت بلند شد؟انسان هم دیگه حرفی نزد اون مجبوره به خاطر قرارداد تا آخر فیلم بازی کنه

 

 

حکایت سوم

انسان به خدا گفت:می شه یه مدتی مرخصی بهم بدین برای کارای شخصی؟ خدا هم گفت:هنوز شروع کارته اینهمه کار برات گذاشتم الان که وقت مرخصی نیست!حالا کار شخصی چیه؟انسان گفت:ولش کن می رم سرکار خودم ولی یادتون باشه هزاران ساله من سرکارم!فکر کنم تا ابد هم سر کارم!خدا گفت:حالا بگو کار شخصیت چیه؟شاید بتونم مرخصی بدم.انسان چیزی نگفت چون بازم از خدا قهر کرده بود-

 

حکایت چهارم

انسان کلی تلاش کرد تا یواشکی یه هدیه برای خدا درست کنه و سورپرایزش کنه. چندین ماه طول کشید و مخفیانه هدیه رو تدارک دید ولی یه روز خدا صداش کرد و گفت:اون چیه یواشکی توی غار قایم کردی؟ انسان گفت:شما از کجا می دونین؟ خدا گفت:تو هنوز نفهمیدی من همه چیز رو می دونم!! انسان با حسرت گفت :راستش هدیه ی روز تولد شما بود! فقط روز تولدتونو نمی دونستم! خدا آهی کشید و چیزی نگفت.آخه خدا هم روز تولد خودشو نمی دونست.

 



دستانی که همواره می نوازد....آندره آرزومانیان

ارسال  شده توسط  بهنام صبوحی در 89/3/22 12:7 صبح

دستانی که همواره می نوازد....آندره آرزومانیان

سال 1366 بود سالهای بی رونق موسیقی.برای ضبط نوار سرودی برای آموزش پرورش به همراه فردین خلعتبری که آهنگساز کار بود به استودیو پاپ رفتم.زنده یاد محسن کلهر آن روز صدابردار بود و آندره طبق معمول همه ی ضبط های استودیو اولین نوازنده ی کار بود.دیدن آندره با تمام سادگی هایش برایم عجیب بود.بعد از  ضبط مترونم ها  آندره نتِ آکوردهای پیانو را گرفت و وارد اتاق ضبط شد....نمی توانم حیرتم را از آن روز فراموش کنم .برای منی که فکر می کردم پیانو نوازم دیدن نواختن او چیزی بیشتر از یک شگفتی بود...او با زدن آکوردها به تنهایی یک ارکستر کامل بود با آن تاچ مخصوص به خودش و دقت عجیب روی اجرا....

از آن روز آندره برای من یک الگو شد برای نوازندگی .سال 1376 اولینآلبومم را (مداد رنگی ) در همان استودیو پاپ ضبط کردم و لذت اولین نوازندگی  آندره را در اولین روز ضبط حرفه ای ام تجربه کردم  .او آکورد و ملودی های پیانو را زد و خط های باس  و ملودی را با کیبورد قدیمی یاماها زد .آنروز برای من از همان روزهایی بود که احساس راه رفتن بالاتر از سطح زمین را داشتم.نمی دانم در آن دو ماه چند صد دفعه همان نواخته های آندره را گوش کردم و مست شدم.بی شک انها برای من بیش از اجرا یک کلاس درس بود.

سالهای بعد آمد و نوارهای بعدی من ضبط شد با لذت حضور آندره.

پاییز طلایی1 در همان سالها به بازار آمد ولی با کمال حیرت نامی از نوازنده ی آن آندره در کاست نبود.همه در تعجب بودند و کاست هم مثل ریگ فروش می کرد.ولی برای آندره مهم نبود او حتی به راحتی حاضر شد پاییز طلایی 2 را نیز بنوازد.یک بار از او پرسیدم :"چرا خودت که می توانی بهتر از این ملودی ها را بسازی یک کاست بیرون نمی دهی؟"خندید و گفت:"اینا که کار مهمی نیست اگه بخوام کاری بکنم یه کار خوب بیرون می دم"

چند سال بعد آندره به آمریکا رفت و نبودش واقعا حس شد. بابک بیات که بیشتر از همه به ضبط با آندره عادت داشت با دهقان یار کار کرد.محمد رضا علیقلی و مجید انتظامی هم خودش کار با کیبورد و کامپیوتر را شروع کردند .شهبازیان هم برای ضبط کیبوردهایش من را جایگزین کرد ولی واقعیت این بود که هیچ دستی جایگزین پنجه های او نشد.

مدتی بعد برگشت من در سال 1376 آخرین کار مشترکم با او را کردم .نوازندگی سلوی ویدیو کلیپ ایران.ان سالها یکی دو بار دیگر هم اورا دیدم.

و آخرین دیدارمان دوازدهم خرداد بود در کنار جمعی از دوستان برای همراهیش تا قطعه ی هنرمندان.ولی او همچنان می نوازد ....


<      1   2   3