ارسال
شده توسط بهنام صبوحی در 89/7/12 4:1 صبح
داستانک هایی از خودم
یه کاکتوس وسط کویر بعد از سالیانی
دید یه موجود مثل خودش یهو وسط کویر اومد...کاکتوس خیلی ذوق کرد ندیده عاشق اون
طرف شد...ماه هاست تو دلش می گه چه جوری بهش بگم؟....بیچاره نمی دونه اون موجود یه
تابلوی راهنماست که روش نوشته:بیابان-خطر مرگ
گربه ی خونگی با هزار دل و آرزو شبونه از خانه ی صاحبش فرار
کرد.در راه گربه ی کوچه رو دید که با چشمک بهش گفت :"خانوم خوشگله ! یه کباب
مخصوص مهمونم می شی تو سطل سر کوچه؟" گربه خونگی گفت:"من که خونه زادم
تا حالا کوبیده نخوردم"!گربه کوچه گفت:"اصل کباب کوبیده مال سطل آشغاله
...یه صفایی داره که نپرس فقط کافیه یه بار امتحان ...کنی".بیچاره گربه ی خونگی
نمی دونه که تو هیچ سطل آشغالی کباب کوبیده پیدا نمی شه
آقا سوسکه بعد از شکست عشقی تصمیم به خودکشی گرفت...از میان
همه ی خودکشی ها بدترین را انتخاب کرد یعنی رفتن وسط آشپز خانه جلوی چشم پری
خانوم..او با شجاعت رفت و سط آشپزخانه چشمهاش رو بست و منتظر صدای جیغ مهیب و ضربه
ی دمپایی شد....بیچاره نمی دونست پری خانوم پای تلفن با شهین راجب عروسی جاری ش
داره صحبت می کنه....ساعتها گذ...شته و چشم آقا سوسکه بسته است و دهان پری خانم مانند جت کار می
کنه!!بیچاره چه خودکشی طولانی انتخاب کرد
تابلو ی دیواری دلگیر شد و به میخ گفت:یه تکونی به خودت بده تا
بلکه من بیافتم.. دلم گرفت پنج ساله به این دیوار آویزونم حتی یه نفر به من نگاه
نکرده!شیش ماه می شه که منو گرد گیری هم نکردن!...میخ خندید و گفت:ای بابا این که
دلگیری نداره تابلوی قبل از تو انقدر در معرض دید بود که خانوم خونه یواشکی اونو
سر به نیست کرد و تو ر...و جاش گذاشت...می دونی روی اون تابلو عکس یه زن برهنه بود ولی
روی تو فقط یه تیکه ابر نقاشی شده